عودی که سوخته باشد، و ظاهراً آن را برای سپید کردن دندان بکار میبردند: مشرق به عود سوخته دندان سپید کرد چون بوی عطر عید برآمد ز مجمرش. خاقانی. خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح را گویی به عود سوخته شستند دندان صبح را. خاقانی. وز پی دندان سپیدی همرهان از تف ّ آه دل چو عود سوخته دندان کنان آورده ام. خاقانی
عودی که سوخته باشد، و ظاهراً آن را برای سپید کردن دندان بکار میبردند: مشرق به عود سوخته دندان سپید کرد چون بوی عطر عید برآمد ز مجمرش. خاقانی. خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح را گویی به عود سوخته شستند دندان صبح را. خاقانی. وز پی دندان سپیدی همرهان از تَف ّ آه دل چو عود سوخته دندان کنان آورده ام. خاقانی
آنکه سرینش سوخته، کنایه از کسی که زیانی سخت دیده. آنکه کلاه به سرش رفته، شخصی که از نام و ننگ درگذشته باشد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : در گلشن عشق بدقماریم کون سوخته های روزگاریم. غزالی (از آنندراج)
آنکه سرینش سوخته، کنایه از کسی که زیانی سخت دیده. آنکه کلاه به سرش رفته، شخصی که از نام و ننگ درگذشته باشد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : در گلشن عشق بدقماریم کون سوخته های روزگاریم. غزالی (از آنندراج)