جدول جو
جدول جو

معنی روح سوخته - جستجوی لغت در جدول جو

روح سوخته
(تَ / تِ)
دشنامی است مرده را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ تَ / تِ)
عودی که سوخته باشد، و ظاهراً آن را برای سپید کردن دندان بکار میبردند:
مشرق به عود سوخته دندان سپید کرد
چون بوی عطر عید برآمد ز مجمرش.
خاقانی.
خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح را
گویی به عود سوخته شستند دندان صبح را.
خاقانی.
وز پی دندان سپیدی همرهان از تف ّ آه
دل چو عود سوخته دندان کنان آورده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
آنکه سرینش سوخته، کنایه از کسی که زیانی سخت دیده. آنکه کلاه به سرش رفته، شخصی که از نام و ننگ درگذشته باشد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) :
در گلشن عشق بدقماریم
کون سوخته های روزگاریم.
غزالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ شِ کَ تَ)
کنایه از وقت گذرانیدن و تعلل کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
سوخته درون. آنکه دل او سوخته باشد. گرفتار اندوه و تاثر شدید. دلسوخته:
گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ / تِ)
روسخته و انتیمون. (ناظم الاطباء). رجوع به روسخته و انتیمون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روز سوختن
تصویر روز سوختن
وقت گذرانیدن تعلل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سرینش سوخته، کسی که زیانی سخت دیده آنکه کلاه بسرش رفته، آنکه از نام و تنگ در گذشته: در گلشن عشق بد قماریم کون سوخته های روزگاریم. (غزالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز سوختن
تصویر روز سوختن
((تَ))
وقت گذرانیدن
فرهنگ فارسی معین